یکی بود یکی نبود. در گوشه ای از جنگل قصه های ما که پر از حیوانات کوچیک و بزرگ بود خرس بزرگ قهوه ای زندگی می کرد. پشت خانه خرسی زمین خیلی بزرگی بود که هیچ استفاده ای ازش نمی شد. بعضی وقتها حیوانات اونجا می رفتند و با هم بازی می کردند و مسابقه می دادند.
خرس قهوه ای همیشه با خودش فکر می کرد که ای کاش می تونستند از این زمین استفاده بهتری بکنند مثلا اون رو به یک مزرعه بزرگ تبدیل کنند. اما زمین اونجا ناهموار بود و پر از شن و سنگ بود. خرس قهوه ای دوست داشت که اونجا رو به یک زمین کشاورزی آباد و حاصلخیز تبدیل کنه اما برای آماده شدن اون زمین باید کار زیادی انجام می شد. خرسی در مورد فکرش با حیوانات جنگل صحبت کرد ولی هیچ کدوم از حیوانات حاضر نبود زحمت بکشه و کمکی به آماده شدن زمین بکنه .. همون موقع بود که یک فکر بکر به ذهن خرسی رسید. خرس قهوه ای به همه حیوانات گفت که می تونه برای اونها درخت پول بکاره .. بله درسته درخت پول!
خیلی زود این خبر به گوش همه حیوانات رسید. صبح روز بعد وقتی حیوانات در حال بازی و جست و خیز بودند میمونک که روی شاخه ها تاب می خورد گفت:” راستی شما هم شنیدید که خرس قهوه ای می تونه برای همه درخت پول بکاره ؟” گوزن با تعجب گفت:” درخت پول؟ مگه میشه؟ من که تا حالا همچین درختی ندیدم..”
سنجاب گفت:” من هم تا حالا فقط درخت میوه دیدم، اصلا مگه میشه روی درخت به جای گل و میوه پول باشه؟” خرگوش گفت:” شاید خرس قهوه ای می خواد ما رو گول بزنه و پولهامون رو بگیره که برامون درخت پول بکاره ! من که یک کلمه هم از این حرفها رو باور نمی کنم ..”
میمون بازیگوش گفت:” اگر خرس قهوه ای می خواست پولهامون رو بگیره من هم مثل تو فکر می کردم.. اما اون اصلا پولی از ما نمی خواد.. اون گفته که بدون هیچ چیزی حاضره به همه مون کمک کنه تا درخت پول داشته باشیم! من که می خوام فردا صبح به سراغ خرسی برم تا ماجرا رو بفهمم..”
الاغ که حرفهای حیوانات رو می شنید گفت:” من هم باهات میام اگر این حرف درست باشه و بتونم یک درخت پول داشته باشم دیگه مجبور نیستم کارهای سخت بکنم و می تونم کل زندگیم رو استراحت کنم ”
فردا صبح حیوانات زیادی جلوی خونه خرس قهوه ای صف بسته بودند تا خرسی رو ببینند. خرس قهوه ای از دیدن حیوانات متعجب و هیجان زده شد..

پلنگ غرشی کرد و گفت:” خرس قهوه ای تو قول دادی که برای ما درخت پول بکاری ، اگر حرفی که زدی درست نباشه من می دونم و تو ! ” خرسی گفت:” نگران نباش .. من سر حرفی که زدم هستم . برای اینکه درخت پول داشته باشید باید به کمک هم کل این زمین رو بکنیم و سنگهای اضافی رو از اینجا ببریم تا اینجا آماده کاشت درخت پول بشه! پس بهتره سریع شروع به کار کنید!
” بعد هم نگاهی به آسمون کرد و گفت:” هوا ابریه و هر موقع ممکنه باران بباره! وقت زیادی نداریم زود باشید شروع کنیم..”
همه حیوانات بیل هاشون رو درآوردند و شروع به کندن زمین کردند. بعضی از حیوانات سنگها رو میبردند و بعضی از اونها زمین رو می کندند و صاف می کردند. خیلی زود زمین صخره ای و ناهموار تبدیل به یک زمین هموار و مناسب برای کشاورزی شد. حیوانات حسابی خسته شده بودند. خرس قهوه ای نگاهی به زمین صاف و هموار کرد و گفت:” کارتون عالی بود.. حالا همه تون می تونید به خونه هاتون برید و دو ماه بعد درختهای پولتون رو تحویل بگیرید..”
خرس قهوه ای از حیوانات تشکرکرد و همه حیوانات به امید اینکه خیلی زود صاحب درخت پول میشن به خونه هاشون رفتند. خرسی بلافاصله بعد از رفتن حیوانات بذرهای میوه و سبزیجاتی که از قبل آماده کرده بود رو در زمینی که آماده کشاورزی بود کاشت. بعد از مدتی باران هم بارید و زمین رو آبیاری کرد. در عرض چند هفته کل زمین سرسبز شد و بوته هایی پر از میوه و سبزیجات تازه زمین رو پر کرده بود.
خرسی میوه ها و سبزیجات رو چید و به بازار برد و همه اونها رو فروخت و پول زیادی به دست آورد و منتظر موند. بعد از دو ماه حیوانات که حسابی منتظر بودند به سراغ خرس قهوه ای اومدند و گفتند:” خرسی درخت های پول ما کجاست؟” خرس قهوه ای به بوته های سبزیجات و درختهای پر از میوه اشاره کرد و گفت:” اونها همینجان.. درست رو به روی شما ، اونها رو نمی بینید؟” میمونک با تعجب گفت:” اینها که درخت میوه هستند!” خرسی گفت:” بله پول روی همین درختها شروع به رشد کرده ..” سپس همه پولهایی رو که از فروش محصولات به دست آورده بود رو بین حیوانات تقسیم کرد . حیوانات حسابی خوشحال شدند و فهمیدند که گلها و میوه هایی که روی درختان رشد می کنند همان چیزی هستند که درختها رو ارزشمند می کنند وهمونان که می تونند تبدیل به پول بشند. حالا همه حیوانات فهمیده بودند که برای به دست آوردن هر چیزی و رسیدن به موفقیت اولین قدم تلاش و سخت کوشی هست..